گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

نقدی بر کپی برابر اصل

خوشحالم که عباس کیارستمی تجربه‌ی متفاوتی را در کارنامه‌اش رقم زده؛ با خلق جهانی به کل متفاوت از جهان به تکرار رسیده‌ قبلی‌اش- با آدم‌های روستایی ساده و  موضوع هایبارها تکرار شده‌ یافتن و درک سادگی در زندگی- این بار در اروپا و با بازیگر جذاب چون ژولیت بینوش (که بازی ستایش برانگیزش در این فیلم، قابل توجه‌ترین بخش آن است)، در «کپی برابر اصل» (که نباید «رونوشت برابر اصل» ترجمه اش کرد، چون رونوشتی وجود ندارد و آنها درباره‌ کپی کردن آثار هنری بحث می‌کنند)، می‌خواهد متفاوت باشد.

  

 

 این تلاش برای «متفاوت» بودن البته از فیلم قبلی- شیرین- شکل گرفت، اما حاصل کار شوخی تلخی با سینما بود که می‌توانست یک ویدئو آرت چند دقیقه‌ای باشد که در یک گالری به نمایش در می‌آید. مشکل تجربه کردن کیارستمی از جایی آغاز می‌شود که به عنوان «تجربه» می‌خواهد خودش یک بار دیگر همه چیز را کشف کند و حاضر نیست که برگردد و نگاه کند که چطور همه‌ی این تجربه‌ها چند دهه قبل توسط گدار و اندی وارهول و بسیاری دیگر انجام شده، تا در نتیجه مثلاً نیازی به یک تجربه‌ مجدد چند ساعته از خواب بودن یک نفر در فیلمی از کیارستمی نباشیم.  

 

 

اینجا در «کپی برابر اصل» اما استثنائاً این تجربه می‌تواند راه‌های جدیدی را برای کیارستمی باز کند و جهان نویی خلق کند که او را از این بن‌بست هنری نجات دهد. شاید برای اولین بار در «کپی برابر اصل»، کیارستمی «کارگردانی» می‌کند و به مفهوم «میزانسن» نزدیک می‌شود

 

 

همه‌ نماها به شدت حساب شده‌اند و بر خلاف نماهای بسیاری در «زندگی و دیگر هیچ»، «طعم گیلاس»، «ده» و فیلم‌های مشابه - که به نظر می‌رسید کارگردان پشت صحنه خوابش برده و دوربین به امان خودش کار می‌کند و عده ای از آن به عنوان «سبک» یاد می‌کردند - این بار در یک تولید حرفه‌ای اروپایی، کیارستمی برای هر نمای فیلم زحمت می‌کشد و سعی دارد در رنگ و نور و اتمسفر صحنه و جزء جزء اجزای آن، دقت کند و به زبان «سینما» از نوع برگمان و اوزو نزدیک‌تر شود.

هرچند این تجربه خالی از اشتباه نیست- مثل چرخش ۳۶۰ درجه ی دوربین دور شخصیت‌ها در زمان ملاقات با ژان کلود کاریر در فیلم؛ که به نظر می‌رسد کاملاً آگاهانه و در جواب انتقادها از بی‌حرکتی دوربین در دیگر فیلم‌های کیارستمی صورت گرفته - اما در نهایت تجربه‌ای است که نشان از تولد یک «کارگردان» دارد. تا همین جایش - به گمانم- با فیلم قابل‌قبولی روبرو هستیم که قطعاً با فیلم‌های قبلی کیارستمی قابل قیاس نیست؛ و همین البته دستاورد کمی هم نیست.

اما کار فیلم به همین جا ختم نمی‌شود. کیارستمی که گویا «مؤلف» بودن برایش مسأله‌ی مهمی است - و تمجیدها و تحسین‌های بی پایانی که نثارش شده، او را بر این باور استوارتر کرده - سعی دارد جدای از گذاشتن امضای خود بر برخی صحنه‌ها- مثل اولین دیالوگ طولانی دو شخصیت اصلی در اتومبیل که دوربین روی کاپوت ماشین قرار گرفته و به مدت زیادی حرف زدن آنها را ثبت می‌کند؛ کاملاً شبیه طعم گیلاس و ده؛

 

  

یا نماهای حرکت اتوموبیل در بیشه‌زار که شبیه «خانه دوست کجاست» است - قصد دارد «حرفی» برای گفتن داشته باشد. در نتیجه تمام فیلم به یک بیانیه تبدیل می‌شود که در آن دو شخصیت اصلی درباره‌ی همه چیز حرف می‌زنند و قصد دارند تمام مشکلات بشری درباره‌ی رابطه‌ی زوج‌ها تا هنرمندان و بیان هنری را حل کنند.

فیلم از همین جا لطمه می‌بیند: فیلم‌ساز نمی خواهد از خلال قصه‌اش- ملاقات یک زن با یک مرد نویسنده و یک روز بیرون رفتن آنها در توسکانی ایتالیا که رفته رفته به نظر می‌رسد آنها زن و شوهر هستند و این سالگرد پانزدهمین ازدواج آنهاست - به عمق برسد و فکر می‌کند که نیاز دارد تا همه چیز را به زبان بیاورد و در دیالوگ‌ها بر آنها تأکید کند و اصلاً حواس سازنده به این نیست که دیالوگ‌های آنها گاه چقدر کسالت‌بار و طولانی می‌شود و گاه چقدر شعاری و سطحی. از جمله مهم‌ترین این صحنه‌ها دیالوگ‌های اولیه‌ی آنها در اتومبیل است که به درازا می‌کشد و نتیجه‌ای هم ندارد و هیچ کمکی به درک شخصیت‌ها و نزدیک شدن به آنها نمی‌کند.

 

  

مورد آشکارتر دیالوگ بسیار طولانی بینوش با زن رستوران‌دار است که با وجود دلچسب بودن برخی جمله‌ها، از حوصله‌ی تماشاگر خارج می‌شود و آشکارا قصد دارد پند و اندرز بدهد. همین نصیحت اخلاقی را در مواجه آنها با ژان کلود کاریر به عنوان یک جهانگرد می بینیم که می‌خواهد همه‌ی مشکلات بشری را با دست گذاشتن یک مرد بر شانه‌ی یک زن حل کند(مشابه چنین نگاهی را در طعم گیلاس و زندگی و دیگر هیچ هم دیده‌ایم: پیرمردی که اندرز می‌دهد و می خواهد معنای زندگی را در جای دیگری سراغ کند.(  

 

نمونه‌ی دیگر اظهارات طولانی راهنما درباره‌ی یک اثر هنری در موزه است که آنقدر طولانی می‌شود که خود شخصیت اصلی هم از گوش کردن به ادامه‌ی آن صرف‌نظر می کند و همه‌ی اطلاعاتی که این راهنما درباره‌ی این اثر می‌دهد، می‌توانست در چند جمله کلیدی خلاصه شود تا به کار جهان فیلم بیاید و تماشاگر را خسته نکند

 

بادبادک حماقت

 

 

دنیا دنیای شگفتی های ابلهانه است 

 

 وجدان را می فروشند 

 

 تا در ازایش بر بلندای جانشان به پرواز در آورند بادبادک حماقت را 

 

 بادبادکی که ترکشان می گوید با نخستین بوسه های بادی ولگرد ..  

 

ملالی نیست 

 

 بگذار این جماعت با خیال بادبادک به یغما رفته بیاویزند 

 

  ایمان ناچیزشان را به نخی . .

نان و آدم ...

نان و نوازش و سودهای شرعی

نان و شربت شبهای محرم و فتنه های اروپایی

نان و دین و ازادی

نان و سجاده های زرد و سرخ و انابی

نان و اعتقادهای ماهیانه

نان و شلاقهای عاشقانه

نان و یادهای بر باد رفته

نان و نامهای زنده مرده

نان و اب و خاک میهن

نان و مظلومیت سید حسن

نان و رسم بندگی

نان و شکل زندگی

نان و چماق عدالت

نان و صفای امامت

نان و خیابان های تهران

نان و سربازان گمنام امام زمان

نان و قتل و خون و اعتصاب

نان و دسرهای بعد از انقلاب

نان و طریقت نفت زده

نان و اسطبلهای غم زده

نان و شهامت و شهادت

نان و سهمیه های رفاقت

نان و یک لشگر و این جماعت

نان و خلاصه ی ما یعنی حماقت...