باران آمد و پشت پنجره دلم را شست ولی رازقی نروئید.
شقایقی گلگون از شعرم سر زد که چون من داغی بر سینه داشت.
باد هم یار من نبود و کاغذهایم را تا ماهور ها نبرد .
ولی من برگشتم تا روایت گر احساسم با مهربان ترین دوستانم باشم.