گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

خدایا بفرما خرما

  

زنی میمیرد. همین حوالی. دور نیست. چسبیده به این شهر. چسبیده به دلِ سیاه ما آدم‍‌ها. آدم‌ها؟ ما؟! ما آدم‌ها؟! چسبیده به تاریخ پُرابهت و این مرز پُرگهر. از اهالی همین شهر بود. مال همین آبادی. شاید ساکن کوچه باغی بود که هنوز هم وقتی دیوار کاه‌گلی‌ش خیس میشه از نَم بارون، عاشقی جوونه میزنه. دفن می‌شه کنار قبر پدری که وقتی برای مراسم چهلم، سنگِ سیاهی فرش می‌کنه مزارشون رو، شاید روز تولدشون سال‌ها از هم فاصله داشته باشه ولی روز مرگ‌شون هر دو چسبیده به هم، نفس‌به‌نفس، نفس می‌کشند. کنار هم. تا روز قیامت. خدایا بفرما خرما.

زخم‌ها


روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود / سارا محمدی اردهالیهمه‌ی ما زخم‌هایی داریم

روی بازو یا ساق پا

زخم‌هایی قدیمی

که داستان دارند

که می‌شود با آن‌ها

ما را شناسایی کرد

زخم‌هایی بر پیشانی

یا بر قلب‌هایمان

سارا محمدی اردهالی / روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود 

خـوابگرد


روزهای ترسناکی است. انگاری تموم خوابهای بی‌سرانجام قراره در دنیای واقعی تعبیر بشه. خودمون که هنوز غریبه‌ایم با کوچه و خیابون و تموم محله‌‌های این ناکجاآبادِ زمینی، باید میزبان بدنیا اومدن بچه‌ها‌ی نارس باشیم. بعد هر خواب، مردها میمیرن و زن‌های تنها حتی منتظر رسیدن ِ فصل سرد زمستون هم نمی‌موند. با اولین قار کلاغ نیست میشن. بدون رسیدن فصل خزون، شاید کوچ می‌کنند. شهر پُر و خالی میشه. ترس سر هر چهارراه، تکیه میده به دیوار نمدار گِلی و دستش را دراز می‌کنه جلوی هر عابری که با خوش‌شانسی از چراغ‌ چشمک‌زن گذشته.  

روزهای ترسناکی است. روزهایی که انگار فقط تمام کابوس‌ها‌مون تعبیر میشه. تموم بختک‌هایی که شب‌ها، شـَبح‌وار حمله می‌کنه به رویاهامون با سپیده‌ی روز جون می‌گیره. داغ میشه. نـَفس می‌کشه. راه می‌افته توی این شهر و منتظر میمونه تا تو عطسه‌ی کنه و اون بگه، عافیت باشه!

روزهای ترسناکی است. نردبون‌های ژنتیکی حالا دیگه اونقدر پیچ‌پیچ شده که بجای X و Y تمام لغات و حرف‌ و واژه‌ها، لابه‌لای پیچ و تاب این زنجیره لونه کرده باشه. نه فقط حرف که من جمله و پاراگراف‌ها دیده‌ام توی این زنجیره‌ی که شاید خالق، هیچ‌وقت خودش رو نبخشه بخاطر خلق این اثر. خلق این نردبون. خلق این جنسیت‌های ناشناخته. خلق این همه نیستی.