محسن نامجو یک پدیده است. گذشت چند سال از ظهور او، چیزی از پدیده بودنش کم نمی کند. ساختار شکنی در موسیقی و تلفیق ریتم های موسیقی سنتی با ریتم های جاز و بلوز، استفاده از اشعار شعرای کلاسیک مثل حافظ و مولانا به سبکی غیر متعارف، که نظیر آن را قبلا از اسلاف او مانند گروه اوهام شنیده بودیم، و خواندن اشعار هجو و طنز آمیز و انتقادی با موضوع اجتماعی از ویژگی های برجسته موسیقی نامجو هستند. محسن نامجو در دید عوام و خواص اندکی خل وضع به نظر می رسد. طرفداران موسیقی های سنگین سنتی، هنجار شکنی های او را نمی پسندند. عربده ها و اصوات نامتعارف ( مثل صدا واق واق سگ) که از مشخصه های موسیقی اش هستند، به مذاق هر کسی خوش نمی آید. حتی شاید بعضی ها این سیاق خواندن اشعار بزرگان کهن ادبیات را، نوعی هجو و تمسخر بدانند. اما با همه این مخالف ها، باز هم محسن نامجو یک پدیده است. نابغه ای که موسیقی را به خوبی درک و لمس کرده است. همین که توانسته به چنین تلفیق خوبی از ریتم های سنتی و بلوز دست یابد برای اثبات نبوغ او کافی است. هر جا ریتم موسیقی سنتی از نظر شنونده کسل کننده می شود، نامجو با یک تغییر ماهرانه، ریتم را به سمت ریتم بلوز شیفت می کند و هر وقت بلوز می آید که گوشخراش شود، به طور نامحسوسی ناگهان موسیقی به یکی از دستگاه های سنتی ایرانی تغییر می کند. نامجو شعر کهن پارسی را نیز به خوبی درک کرده و موفق می شود شور و شعف عارفانه حافظ یا مولانا را در قالب موسیقی عجیب خود به خوبی به تصویر بکشد. حتی در آن قطعه ای که بعضی از آیات قرآن را به سبک خیلی غیر متعارفی خوانده است و باعث اعتراض محفل قرآنی هم شد، به خوبی توانسته حالت ترساننده و انذار دهنده آن آیات را به تجسم در آورد.
"همیشه یک پایان تلخ، بهتر از یه تلخی بیپایانه"
تمام موضوع فیلم را میتوان در همین یک جمله یافت. انگار تمامی سکانسهای فیلم برای توضیح و نفسیر این جملهی کلیدی فیلم نمایش داده میشوند.
براستی اگر ما در موقعیت انتخاب یکی از این دو برای دیگران قرار بگیریم چه خواهیم کرد؟
اصغر فرهادی، کارگردان فیلم در تمام 120 دقیقهی فیلم، به سادگی هرچه تمامتر، تماشاگران را مانند عروسکهای خیمهشببازی با بازی میگیرد و بیننده در طول فیلم میخندد، گریه میکند، حرص میخورد، عصبانی میشود، افسوس میخورد و در تمامی این لحطات، کارگردان با نگاهی شیطنتآمیز ما را در دو راهی انتخاب قرار میدهد.
"حقیقت یا مصلحت" او ما و بازیگران را در جایگاه یک قاضی میگذارد که با انتخابی مشکل در ستیز است.به راستی آیا سپیده (گلشیفتهفراهانی) کار درستی انجام میدهد که به نامزد الی(صابر ابر) دروغ میگوید؟ اگر ما جای او بودیم چه میکردیم؟ هیچکس نمیتواند میان حقیقت و مصلحت با قطع و یقین یکی را برگزیند. در چنین جاییاست که اکثر ما، چون "فرهادی" پی میبریم قضاوت تا چه میزان مشکل است.
کارگردان با هوشمندیهرچه تمامتر بازیگران را در کنار دریا (نمادجبر و تقدیر) قرار میدهد و بارها با نمایش سکانسهایی چون غرق شدن الی(ترانه علیدوستی) در دریا و یا حرکت الی با بادبادکی در دست روی شنهای ساحل و در میان باد ناتوانی و زبونی ما را در مقابل حوادث و اتفاقات به تصویر میکشد.
اصغر فرهادی همچون چهارشنبه سوری دست روی قسمتی از مردم جامعه میگذارد که به نام طبقه "مرفه مدرن" میشناسیمشان. زندگیهایی پر از دروغ و نیرنگوخوشیهای زودگذر و سستبودن اینطبقه از جامعه در اخلاقیات را به نقد میکشد.
حتی اگر مطمئن باشیم که "دربارهالی" اصغر فرهادی یک کپی آشکار از "ماجرا" ی آنتونیونی باشد باز هم از ارزشهای کارگردان چیزی کم نمیشود. شخصیکه به زیبایی هرچه تمامتر میزانسنهای فیلم را میچیند و با دکوپاژی بینقص و با جزییات کامل از بازیگران یک بازی رئال و طبیعی میگیرد که گویی بیننده به عنوان عنصری درگیر در فقدان از دستدادن یکی از نزدیکان در دل دریا به تکاپو میافتد و درمانده و ناچار و به کورسوی امیدی فیلم را تعقیب میکند.اوج فیلم جاییست که تمامی بازیگران به دنبال کودک غرق شده در دریا به سمت آب هجوم میبرند و دوربین بر روی دوش فیلمبردار به تعقیب آنها حرکت میکند و گویی ما نیز همانند بقیه به دنبال یافتن گمشدهای هستیم. براستی که سکانس نفسگیری است.
بیننده در ابتدا گمان میکند که با فیلمی سرراست و ساده مواجه است اما به مرور زمان میتوان به لایههای پنهان فیلمنامه پی برد که با قرار گرفتن در کنار هم پازل معمای الی را کامل میکنند.
شخصیت الی که در ابتدای فیلم صدقه میدهد و ما در آغاز فیلم گمان میبریم با شخصیتی مهربان و تنها روبرو هستیم و هر چه از فیلم میگذرد سوالات بیشتری در ذهنمان نقش میبندد. چرا "الی" به خانوادهی خود دروغ گفت؟ چرا حاضر نشد به همراه سپیده به شمال بیاید و به مرور به مرموز بودن این شخصیت بیش از پیش پی میبریم.
اصغر فرهادی با ساخت چنین اثر دلهرهآوری نشان میدهد که ما هریک میتوانیم در جایگاه یکی از بازیگران قرار بگیریم و دروغ بگوییم و تغییر موضع بدهیم، عصبانی شویم، کم بیاوریم و ...
او با زیرکی هرچه تمامتر در 30دقیقه اولیه، فیلم را یک سرخوشی افراطی پیش میبرد و تماشاگر را در اوج شور و شعف به یکباره تنها میگذارد و با ضربهای ناگهانی او را از اوج به حضیض میرساند و تماشاگر که نمیتواند اتفاقات فیلم را باور کند تا پایان فیلم به خود میقبولاند که "الی" هنوز زنده است و بالاخره فرهادی در این فیلم از تکنیک پایان باز دست برمیدارد و در سکانس پایانی ما را با صحنه سرنوشتسازی روبرو میکند و ضربهی آخر را مهلک وارد میکند و ما را وارد سکانس پایانی فیلم میکند.
بعد از تمامی این اتفاقات و رویدادها، و پساز آنکه "سپیده" مصلحت جمعی را بر حقیقت ترجیح میدهد، فرهادی در لانگشاتی نمایی از جمع را نشان میدهد که با کمک یکدیگر سعی در بیرونآوردن ماشین از گودال میکنند و به نظر میرسد، تمامشان(تماممان) بعد از عبور از تراژدیهای همیشگی موجود در زندگی سعی میکنند واقعه را به فراموشی بسپرند و به زندگی ادامه دهند.
آری، زندگی ادامه دارد ...
رنگ و لعاب دادن به رخدادهایی که به شمایلی از داستانهای پریان طعنه میزنند و ریختن اسلوب چنین روایتهایی در ظرف زمان معاصر خیلی راحت میسر نمیشود. «سوپر استار» به گونهای از مولفههای داستانهای پریان تبعیت میکند، فرشتهای کم سن و سال سر راه هنرپیشهای فاسد، الکلی ظاهر میشود تا با پند و اندرزهایی که مناسب پیرزنهای 70 ساله است، این مرد سرکش و گناهکار را به معرفت و شناخت گره زند.
تهمینه میلانی که ید طولایی در مردستیزی و فرشتهپروری در آثارش دارد، در سوپر استار اندکی از نوازش غلوآمیز مردانی که همیشه ظالم، بیاندیشه و کلهشق هستند، فاصله گرفته است. هرچند در مراوداتی که کورش زند هنرپیشه نامی با زنان رنگ به رنگ پیرامونش دارد او مقصر اصلی و متهم ردیف اول معرفی میشود.
به هر روی، سازنده این فیلم هم یک بانوی محترم است که برای یک بار هم شده به خود جرات نداده است که حداقل از زاویه یکی از انبوه زنانی که برای این هنرپیشه جوان غش و ضعف میروند به مرد داستان نزدیک شود. هر چند نگاه مرد ستیز میلانی در این فیلم تعدیل شده، ولی به هر روی مرغ ایشان همیشه یک پا دارد.
ای کاش فیلمساز به همان مولفههای داستان پریان پایبند میماند. فیلم به گونهای در چند لحن و سبک و سیاق مختلف روایی پرسه میزند. داستان با تولد کورش زند و درد دل مادر او با پیرمردی که به نوعی میتوان وی را قصهگوی فیلم محسوب کرد، دریچه خود را به جمال مخاطب میگشاید. پیرمرد نوازنده که به نام آقای تابان معرفی میشود، در همان بدو امر برای توفیق و سلامتی کودک دعا میکند.
او حتی به حضور فرشتگان هنگام نوازندگی چندین مرتبه اشاره میکند.پس از عنوانبندی فیلم که با تصاویر سیاه و سپید سوپر استار جمع و جور شده است، فیلمساز در همان بدو امر کلیدهای سیاهی شخصیت و آلودگی وی را به ذهن مخاطب سنجاق میزند. درگیری و ادا اطوارهای کورش تا زمانی که فرشته، نوجوان داستان در ردای رها عظیمی به منزل او وارد میشود، بستر رئال داستان را قوام میدهد.
مناسبات او با همکاران و اطرافیانش به شکل موجز و سنجیده در فیلم جاسازی شده است. حضور رها و چالشهای مقدماتی او با کورش لحن فانتزی فیلم را تقویت کرده و تا زمانی که رها خود را به عنوان دختر گمشده کورش معرفی کند، داستان تا حدودی معطل و بلاتکلیف است. مضاف بر این، فیلمساز با فیدهای سفید رنگی که چاشنی اوهام و افکار کورش کرده، برمعصومیت و رویایی بودن دخترک بیش از حد پافشاری میکند تا به نوعی هم سوپر استارش و هم مخاطب فیلم به نوعی شیرفهم شود.
از سوی دیگر، در یک سوم پایانی فیلم باز بستر رئال داستان تقویت شده و فیلمساز با پروندهسازی برای مهناز، زن نخست سوپر استار و دخترک که از زبان مدیر پرورشگاه به ذهن مخاطب سنجاق میکند، در عمل تمام رشتههایی را که برای هدایت و سر به راه کردن سوپر استار فاسدش بافته، از هم میتند.
ای کاش فیلمساز به همان مولفههای داستان پریان پایبند میماند. فیلم در چند لحن و سبک و سیاق مختلف روایی پرسه میزندای کاش فیلمساز بر جنبه رویایی و تخیلی آمدن و ناپدید شدن دخترک، پایبند میماند و این قدر در مسیر شیرفهم کردن تماشاگر وقت تلف نمیکرد. همان طور که میتوانست حضور پیرمرد و دخترک در ذهن مادر جوان سوپر استار در ابتدای فیلم یا خود قهرمان قصه در زمان کنونی در شمایل یک داستان پریان قوام و انسجام گیرد.
میلانی در چند اثر خود نشان داده که در ترسیم مناسبات فانتزی و رویاگونه تسلط نسبی دارد. اگر بر همان بستر تخیلی و فانتزی اثرش را پیش میبرد، اکنون فیلم با این لکنت و تپق روایتی مواجه نمیشد. به هر روی، این بانوی فیلمساز به نوعی پرچم تعهد اجتماعی را در آثارش همیشه برافراشته نگه میدارد. به همین دلیل است که فرشته نوجوان فیلم در ردای یک مصلح اجتماعی در اثر ظاهر میشود تا با نصیحت و پند و اندرزهای شعار گونه خود هنرپیشه فاسد را به راه صحیح هدایت کند.
سوپر استار به نوعی پخته و کامل ترین اثر این بانوی فیلمساز است. جدای از حفرهها و لکنتهای داستانی، فیلم ساختار منسجم و قابل اعتنایی دارد. ریتم اثر در تعادل و تناسب با سکانسهایی که کوتاه و موجز هستند شکل و معنا پیدا کردهاند. گزینش هنرپیشگان بخصوص برای نقشهای فرشته و سوپر استار به نیکی انجام شده است، به ویژه برای نقش فرشته، فیلمساز دختری را انتخاب کرده که زیبایی خاصی بسان فیلمهای دیگر ندارد، از سوی دیگر میلانی توانسته حضور هنرپیشه تازه کار و جوانش را در برابر بازیگر حرفهای خود در یک تعادل و همسانی نگه دارد.
اما واگذاری نقش محوری سیامک دستیار کارگردان داخل فیلم به یک مجری شناخته شده تلویزیونی، بخشی از مناسبات سوپر استار با دنیای سینما و بده بستان با همکارانش را در پشت صحنه خدشهدار کرده است. به هر روی، رضا رشیدپور به عنوان مجری تلویزیون در ناخودآگاه جمعی مخاطب جاخوش کرده و حضور او در شمایل دستیار کارگردان با پیشفرضهای ذهنی او تطابق ندارد.
ای کاش میلانی برای این نقش از یک آدم ناشناخته یا یک هنرپیشه بهره میبرد. مناسبات کورش با سیامک به دلیل حضور مجری تلویزیون در ردای دستیار کارگردان باور پذیری این بده بستان را پایین آورده است. معضل دیگر که فرجام اثر را بشدت آزار میدهد، بخش تهذیب و بازگشت به خویشتن قهرمان داستان است.
زمین و زمان فیلم در مسیر شناخت و نشانهشناسی سیر میکند، هر کسی که سر راه سوپر استار سبز میشود، برای فرشته ناپدید شده مرثیه سرایی میکند! مدیر پرورشگاه کم مانده از او یک قدیس بسازد.
به هر روی با التفات به پرونده شخصیتی که فیلمساز از رها- فرشته ارائه داده و او را موجود زمینی فرض کرده، این مرثیهسراییهای انتهای فیلم، همان یک جانبه نگری است که میلانی در فیلمهای پیشین خود نیز از طیف زنان و مردان داستان در لوای زنان فرشتهسان و مردان ابلیس و ظالم ارائه میکرد.
به هر روی سوپر استار در ضیافتی که برای تماشاگرش در جوار پرده نقرهای سینما به پا کرده کمفروشی نمیکند.
دیالوگ ماندگار کورش زند (شهاب حسینی) :
(( آدمها دو نوع هستند یا متولد مردادند یا آرزو دارند متولد مرداد باشند))
آخه من هم یک مرد مردادیم !!!