رحم کن ای نفس من
تو مرا به عشقی وادار کردی که توان کشیدن آن را نتوانم
تو و عشق قدرتی جدانشدنی هستید
اما جسم و من ضعفی جدانشدنی
چه جدال است بین قدرت و ضعف؟
رحم کن ای نفس من
تو خوشبختی را از فراسوی اندیشه ام به من نشان دادی
تو و خوشبختی
بر فراز کوهی سترگ پایدارید
بدبختی و من اما
در نشیب دره ای تاریک وامانده ایم
کی فراز و نشیب یکی خواهد شد؟