گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

بانویی از جنس عشق قسمت هشتم

 

 

او شوهرش را دوست می داشت.نه!او یک اژدهای وحشت انگیز بود و از او نفرت داشت.او را خواهد کشتنه،او را نمی کشد.باید یقین حاصل کندنه،به یقین احتیاجی نیست.بدین ترتیب با افکار و خیالاتی که در سرش جولان می داد به ستیز نشست.امّا چون شب فرا رسید تلاش را کنار گذاشت.او عزم‌جزم کرده بود کاری بکند:او را خواهد دید.
چون سرانجام شوهر سر بر بالینش گذاشت،دل به دریا زد و به خود جرأت داد و چراغ را روشن کرد.آهسته و روی انگشتان پا به سوی بستر راهی شد و در حالی که چراغ را بالای سر و پیش روی خود گرفته بود به کسی نگریست که در بستر غنوده بود. وای که چه آسودگی و آرامش خاطری و چه شادی و وجد زیادی به دلش راه یافت.هیچ هیولایی رخ نگشوده بود بلکه زیباترین موجودی که دیده بود آنجا بود.پسیشه در کنار این احساس نخستین،شرم ناشی از کار ابلهانه‌ای که کرده بود،و با توجه به عدم اعتمادی که از خود نشان داده بود زانو بر زمین زد و اگر آن کارد از دستش فرو نیفتاده بود آنرا در قلب خود فرو می کرد.امّا دست لرزانش که مانع از خود‌کشی شده بود اینک او را لو داد ،زیرا هنگامی که در برابر او ایستاده بود چند قطره روغن داغ بر بازوی آن مرد چکید.شوهر سراسیمه از خوب پرید:روشنایی چراغ را در برابر خود دید و بی درنگ از خیانت زن آگاه شد و بی آنکه کلمه‌ای سخن بگوید از برابر وی گریخت.زن نیز در پی وی شتافت و در سیاهی شب ناپدید شد.او را نمی توانست ببیند امّا سخنش را می شنید.به زن گفت که کیست و بعد اندوهگینانه با وی وداع کرد.او گفت عشق در جایی که اعتماد نیست نمی تواند زندگی کند.”بعد از آنجا رفت و ناپدید شد.زن در دل به خود گفت:”خدای عشق بود.او شوهر من بود و من،منِ بدبخت و بینوا نتوانستم وفاداری خود را به او ثابت کنم.آیا او را تا ابد از دست داده‌ام؟..”بعد که جرئت بیشتری پیدا کرد گفت:”در هر صورت تا زنده هستم به جست و جوی او خواهم رفت.اگر مرا دیگر دوست ندارد،دست کم می توانم به او ثابت کنم که چقدر دوستش داشته‌ام.”و از آن پس سیروسفر خود را آغاز کرد.او نمی دانست به کجا می رودا و فقط می دانست که از جست و جوی وی دست بر نخواهد داشت.
ادامه دارد ...