گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

فیلم های محبوب من (نقدی بر فیلم آبی اثر کیشلوفسکی ) قسمت دوم

ل 

 

از بین بردن نشانه ها

ژولی برای فراموش کردن یاد و خاطره دختر و شوهرش ،نشانه های آنها را هم از بین می برد.آخرین اثر شوهرش که ترانه ایست برای جشن اتحاد اروپا را نابود می کند ،آبنبات دخترش را بطرز وحشیانه ای می خورد و.... قاب زیبایی هنگام خوردن آبنبات بسته شده است.در جلوی تصویر ژولی و در بک گراند تصویر شعله های آتش شومینه را می بینیم که گویای درونیات ژولی است. ژولی، اولیویه را به بستر خود می کشاند تا جایگزینی برای شوهرش باشد- البته برای یک شب-هر چند این کار مطابق اخلاقیات او نیست و خود را با کشیدن دستش روی دیوار-تنبیه می کند.


استخر 

ژولی سعی می کند به زندگی عادی خود برگردد و اتفاقات گذشته را فراموش کند،ولی این کار به راحتی امکان پذیر نیست.به نظر من وسوسه خودکشی در طول فیلم همراه ژولی است و در گیرو دار تقابل گذشته و حال ،تنها چیزی که مایه دلگرمی اوست استخر است.استخری که با نور پردازی آبی رنگش فضای لایتناهی را به تصویر در می آورد که ناخود آگاه انسان را به یاد مرگ می اندازد (لااقل منو که انداخت). دلیله دیگر برای این حرف سکانسی است که ژولی به ملاقات مادر می رود.درونیات ژولی را می توان از تصویر تلویزیون اتاق فهمید.پیرمردی که با طناب (کش)از بالای پل به پایین می پرد و بعد از فرو رفتن در آب رود خانه دوباره بالا می آید و بین رودخانه و پل معلق می شود. خب حالا برگردیم به ژولی ،او تصادف بدی داشته و تا مرگ هم پیش رفته است،اما زنده ماند ،ولی هنوز به زندگی عادی خود بر نگشته و بین ایندو معلق است. ژولی قدرت فراموش کردن گذشته و برقراری ارتباط با دیگران را نداردو یا نمی خواهد که داشته باشد.اگر مثل قبل رنگ آبی را میل ژولی برای ارتباط با دیگران بگیریم و یا نماد اجتماعی که بر اساس ارتباط انسانها بوجود آمده است،فضای استخر گویای وضع زندگیه ژولی است.حجم زیادی از نور آبی از همه طرف او را احاطه کرده نیاز اجتماع به ژولی و برعکس- و او برای فرار از این فضا به آب پناه می برد.او حاضر به زیر بار رفتن نیست ،شاید اگر می توانست وسوسه خود را عملی می کردو خود را می کشت. 
 

کافی شاپ

در این که ژولی تعادل روحی و روانی ندارد شکی نیست.زمانی سعی در از بین بردن نشانه های شوهرش را دارد ودر زمانی دیگر-کافی شاپ- بستنی و قهوه را با هم سفارش می دهد(مثل همیشه).قهوه ای که همیشه شوهرش می خورد و بستنی ای که خودش سفارش می داد.کافی شاپ همانند اتاق آبی یاد آور خاطرات خوش او با شوهرش است. کارگردان برای القاء این حس به بیننده علاوه بر قهوه و بستنی- از صدای فلوت مردی استفاده می کند که ترانه های شوهر ژولی را می زند. نکته ای که در این سکانس جلب توجه می کند مرد فلوت زن وموقعیت او واین که اصلا او کیست؟و چرا ترانه های شوهر ژولی را می زند؟ ژولی با شنیدن صدای فلوت دست از خوردن می کشد ،نگاهی به مرد فلوت زن می اندازد و به فکر فرو می رود.سپس نمایی اینسرت از فنجان قهوه به مدت 20ثانیه همراه با صدای فلوت- نشان داده می شود،به این ترتیب می توان حدس زد ژولی به چه فکر می کند. اگر به اینسرت فنجان توجه کرده باشید سایه ای را می بینیم که از بالا به پایین می آید و تصویر را مخدوش می کندو دوباره از نو تکرار می شود... برداشت های مختلفی از این نما شنیده ام ، گذر زمان ،روح شوهر ژولی و .....اما چیزی که درست تر به نظر می رسد این است که ژولی با شنیدن صدای فلوت به فنجان نگاه می کند، فنجان یاد آور شوهر اوست و خاطراتی که در این مکان با وی داشته.... ژولی در حال گریه کردن است و سرازیر شدن اشکهایش تصویر را مخدوش کرده .در واقع فنجان را از نقطه نظر ژولی می بینیم.(می تونید امتحان کنید) این نمای طولانی و متداوم به استخر کات می خوردو باز هم حجم صدا شیرجه ژولی در آب- ما را از غرق شدن در فضای قبلی جدا می کند.


مرد فلوت زن

قبلا در مورد این مرد و اینکه اصلا کیست و چه کمکی به داستان می کند پرسیده بودم.مردی که ترانه های شوهر ژولی را می زند ،در حالیکه می گوید خودش آنها را ساخته است.در سکانسی ژولی مرد را که در کنار خیا بان خوابیده ،بیدار می کند تا جعبه زیر سرش را جابجا کند و مرد در جواب کار ژولی می گوید: ((((تو عادت داری همیشه به یه چیزی گیر بدی)))) خب به نظر شما این دیا لوگ از زبان چه کسی می تواند خارج شود.مطمئنا کسی است که ژولی را می شناسد وبا خصوصیات او نیز آشنا است.به نظر من کیشلوفسکی در این سکانس گونه ای از تناسخ را ارائه می کند.البته بهتر است از همزاد استفاده کرد.به عبا رتی نشانه هایی از فیلم "قرمز"را اینجا می بینیم.


علت ومعلول

در چند سکانس از فیلم بر روی علت و معلول و زنجیره اتفاقات تاکید می شود.زنی زنگ میزند وگلدان از دست ژولی می افتد(اگر زنگ زده نمی شد ،گلدانی هم نمی افتاد). اگر کامیون از آنجا رد نمی شد آن پسر نمی توانست فرار کند و به آپارتمان ژولی بیاید. نکته دیگر نظام جزاء و پاداش است که کیشلوفسکی روی آن تاکید میکند.مثلا ژولی به آن پسر فراری کمک نکرد به نور آبی روی صورتش موقع در زدن پسر توجه کنید- و خلاف میل درونی خود عمل کرد پس جزایش این شد که با حالتی نیمه عریان پشت در بماند.و اگر این اتفاق نمی افتاد زمینه آشنایی ژولی با روسپی جوان فراهم نمی شدو.... در 3/1ابتدای فیلم شاهد نمایش تنهایی ژولی هستیم. پس از تصادف او با کمتر کسی برخورد داشته ودائم در فکر و خیال بسر برده است.در هر حال پس از یک سری اتفاقات ،ژولی به آنجا می رسد که با روسپی جوان آشنا می شود و با امضاء نکردن برگه اخراج او باعث تحکیم رابطه دوستیشان می شود. به سکانسی که زن صاحب خانه برای امضاءگرفتن می آید توجه کنید. صدای زنگ در و افتادن گلدان - جدای آن علت و معلول- باعث می شود ریشه گیاه در بیاید و در هوا معلق شود.مثل اتفاقی که در زندگیه ژولی افتاد و باعث شد از جامعه جدا شود، جامعه ای که جدا شدن انسان امروزی از آن همانند فنا شدن است. در حین اینکه ژولی با زن همسایه در مورد امضاء برگه صحبت می کند ریشه گیاه رادر خاک گلدان می کارد (گویی با این کارش دوباره به جامعه و ارتباط با دیگران بر می گردد) وبرگه را امضاء نمی کند. بعد از این سکانس ژولی را در پارکی می بینیم که با چشمان بسته به صدای فلوت ذهنش گوش می دهد و آشکارا شادمان است،همچنین پیرزنی را می بینیم که به سختی بطری خالی را در زباله دانی می اندازد و حسی از موفقیت و شادی به ما میدهد همان حسی که ژولی دارد. او با این سکانس وارد مرحله تازه ای می شود ،اما فراموش کردن گذشته وشروع دوباره کار آسانی نیست.ژولی همچنان تعادل روحی ندارد البته نه به شدت قبل ... 

 

ادامه دارد ...