چشمانم را می بندم
و برای دقایقی طولانی
در خیال تو محو میشم
در خیالم بچه میشویم
بر سر بازیچه ای جنگ می کنیم
با آب نباتی شیرین می خندیم
و بدون واهمه از بود و نبود
به قلب های کوچکمان شادی می بخشیم
و خوشبختی مان به رخ تمامی بچه های همسایه می کشیم
چشمانم را باز می کنم
بزرگ میشویم
مشکلات بزرگ تر میشوند
و طاقت ها کمتر
دیگر با یک آب نبات نمی خندیم
و فاصله ها رخ نمایی می کنند
در جنگ با غرور
به هم دوستت دارم می بخشیم
و اشک هایمان را پنهان می کنیم
مبادا که دل دیگری برنجد
من و تو!
تو هم نشین تمام لحظه های خوب و بد من
و من ...! و من صاحب قلب تو!!!
بگذار برای همیشه بچه بمانیم
برای هم بهانه بگیریم
از دوری هم دلتنگ شویم
تو مرد من باش
و من پناه تو
بی واهمه دستان یکدیگر را بگیریم
بی ترس بخندیم
بی ترس گریه کنیم
بی ترس بمیریم