گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

حتماً تقدیر همین بوده


باران پاییزیگفتن بارون میاد. شاید بیاد. اعتمادی نیست به حرفِ این‌ها. چتر که نداشتم. عادت داشتم به قدم‌زدن‌های بی‌‌چتر زیر بارونِ این شهر. سالها بدون چتر رفتم و اومدم. تا اون ته‌ته‌های شهر. گفتن که باید با چتر دعا کرد برای باریدن. از همین ایمیل‌های فورواردی که آدم‌ها می‌فرستن برای هم و من هم رفتم و یه چتر مشکی خریدم. 5000 تومن. حتماً چینی هم هست. این روزها دیگه اصلاً نگاه نمی‌کنم اون Made in فلان‌ش رو که دیگه فقط ننه‌ بابامون چینی‌ نیستند. با چتر دعا کردم. دو روز و دو شب. شاید بارون بیاد.

بارون که چه عرض کنم. گـُل‌نَمه‌ی اومد. چند قطره که تن تَبدار زمین همچین بفهمی نفهمی، نَمدار شد تا یادمون باشه که آسمونِ بالای سرمون، آبی رنگه. گله‌ی نیست که ما در این گوشه‌ی دنیا به حداقل‌ها راضی‌یم. سالهاست. عادت کردیم به گوشت و روغن و برنج و لپه و بنزین کوپنی. که تمام بچه‌گی‌‌هامون جنگ بود و ما در حسرتِ خوردن یه قالب 100 گرمی کره حیوانی هی پَس زدیم کره‌های بدمزه‌ی مارگارین رو. ما به حداقل‌ها عادت داریم و زندگی کردیم با خوشبختی! و با اتکاء به حتماً تقدیر همین بوده و از وقتی شناختیم تقدیر الهی رو چقدر خوشبخت‌ شدیم وقتی خودمون و ننه و بچه و درس و ماشین ِ ته دره و مریض رو به موت‌‌مون رو ‌سپردیم به مشیعتِ الهی. حالا دیگه نه عذاب وجدان داریم و نه آب و برق و پول و سواد و برف و بارون و جاده و راه‌آهن و تکنولوژی و فرهنگ و  .... هیچی هیچی که حتماً تقدیر همین بوده.  

گناه نیومدن بارون توی تموم پاییز به گردنِ ما و معصیت‌هامون انداخته میشه براحتی آب خوردن. بابا کدوم گناه؟ کدوم معصیت؟ کدوم بزه؟ و برکتِ بارش همین چند قطره شاید بارون، وصل میشه به ماه‌های عرب که خب فرقی هم نداره کدوم ماه. هر وقتی بارون بیاد توی این شهر، همون ماه و همون روز میشه مقدس و بابرکت.

بارون اومد. بارون. چه بارونی؟! که آدم خجالت می‌کشه به این چار قطره بگه بارون ولی شاید بعد از این با این همه گناه و معصیتِ ما آدم‌ها، سهمیه‌ی بارون پاییزی‌مون همین باشه. دیگه اون بارون و اون برف‌ها شد خاطره. شد نوستالیژی. باید آهنگ‌های خش‌دار صفحه گرامافون پخش بشه و با حسرت به برف و بارونِ همین چند سال پیش نگاه کنیم. انگاری که داریم به تهران قدیم نگاه می‌کنیم. به جنگِ جهانی دوم. ماشین دودی. لاله‌زار. پاییز باشه و تو دل‌ت تنگِ بارون باشه باید جسم و روح و ماهیتِ منِ بنده‌ی خدا رو زیر سوال برد یا خدا و دفتر دستکِ آفرینش رو که هفته‌ی دیگه زمستونه و ما هنوز هیچ حالی نکردیم با پاییز و حال و هواش.

خدایا نمی‌گیم اَلاَعفو که گناهی نکردیم توی این سرزمین جدا افتاده از همه‌ی زمین. این رسم‌ش نیست. بچه‌های این دوره زمونه لِنگ ننه و بابا رو از وسط جر میدن که زاییدین، پس باید برامون ماشین بخرید. آی‌فون 4 بخرید. بخدا ما خوب بنده‌هایی هستیم که فقط ازت بارون می‌خواهیم. دو تا گوله برف می‌خوایم. یه کمی باد می‌خواهیم. خودمون خوب می‌دونیم که دیگه تهیه‌ی بی‌ام‌دبلیو و خونه‌ی پنت‌هاس در یدِ قدرت تو نیست! پس شرمنده‌ات نمی‌کنیم. توقعی نیست ولی شاید بد نباشه، تو هم اون کلاه‌ت رو یه کمی بذاری بالاتر. ما آدم‌ها، گناه‌کار و بی‌گناه، اینجا، روی زمین‌ت داریم می‌میریم. همین.