و همه فراموش خواهند کرد
که من در عـُمرم
تنها دو بار
شاعر شدهام
یکبار با دیدنِ تو
و بار دیگر، با ندیدنت
ماه کامل است
من تنها،
میدانم که چشمانت زیر نور ماه خواهد درخشید...
من از تکرار واژه ی دلتنگی خسته ام
من از حروف فاصله بیزارم
من از باد که بوی گیسوانت رانمی آورد دلخورم،
من از هر واژه که نام توبرآن نباشد گریزانم...
بیا که،
بغض کودکانه ام آغوش تو را کم دارد...
عشق رو با تک تک نفس هام احساس میکنم ... قلبم پر تپش تر از همیشه شاید !!
به آینده امیدوار است و نگران روز هایی است که بی تو و دور از تو ... کیست آن
مهربان بی همتایی که نبض زندگی ام در دستانش است ...
و در پی یافتن بهانه ای هستم که با تو بگویم ... تمام آنچه در پس این کلمات پنهان
میکنم تا مبادا تو را بیازارم ..
و در تمام روز های بی کسی و تنهایی برایت مینویسم تا بدانی که راست میگویم !!
تو تنها دلیل زنده بودنی ... با هر دلیل و مدرکی که تو بخواهی ...
روزهایی که بی تو میگذرد ... گرچه با یاد توست ثانیه هاش ... آرزو باز میکشد فریاد ... در کنار تو میگذشت ای کاش ...