همهی ما زخمهایی داریم
روی بازو یا ساق پا
زخمهایی قدیمی
که داستان دارند
که میشود با آنها
ما را شناسایی کرد
زخمهایی بر پیشانی
یا بر قلبهایمان
سارا محمدی اردهالی / روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود
روزهای ترسناکی است. انگاری تموم خوابهای بیسرانجام قراره در دنیای واقعی تعبیر بشه. خودمون که هنوز غریبهایم با کوچه و خیابون و تموم محلههای این ناکجاآبادِ زمینی، باید میزبان بدنیا اومدن بچههای نارس باشیم. بعد هر خواب، مردها میمیرن و زنهای تنها حتی منتظر رسیدن ِ فصل سرد زمستون هم نمیموند. با اولین قار کلاغ نیست میشن. بدون رسیدن فصل خزون، شاید کوچ میکنند. شهر پُر و خالی میشه. ترس سر هر چهارراه، تکیه میده به دیوار نمدار گِلی و دستش را دراز میکنه جلوی هر عابری که با خوششانسی از چراغ چشمکزن گذشته.
روزهای ترسناکی است. روزهایی که انگار فقط تمام کابوسهامون تعبیر میشه. تموم بختکهایی که شبها، شـَبحوار حمله میکنه به رویاهامون با سپیدهی روز جون میگیره. داغ میشه. نـَفس میکشه. راه میافته توی این شهر و منتظر میمونه تا تو عطسهی کنه و اون بگه، عافیت باشه!
روزهای ترسناکی است. نردبونهای ژنتیکی حالا دیگه اونقدر پیچپیچ شده که بجای X و Y تمام لغات و حرف و واژهها، لابهلای پیچ و تاب این زنجیره لونه کرده باشه. نه فقط حرف که من جمله و پاراگرافها دیدهام توی این زنجیرهی که شاید خالق، هیچوقت خودش رو نبخشه بخاطر خلق این اثر. خلق این نردبون. خلق این جنسیتهای ناشناخته. خلق این همه نیستی.
نمی خواهی دستانت را به من بسپاری؟
نمی خواهی میزبان دلتنگی هایم باشی؟
نمی خواهی حلقه یاس های سپید را به گردنم بیاویزی؟
نمی خواهی شبنم های اشتیاق را به چشمانم هدیه دهی؟
نمی خواهی گونه هایم را به شفافیت شرم بیامیزی؟
نمی خواهی دوباره به معصومیت نگاهم سوگند بخوری؟
نمی خواهی زمزمه کنی:به عظمت اشکی که در دیده ات می درخشد
به عظمت سکوتی که در زندگی ات جاری است
و به عظمت تمام دلشکستگی های بی صدایت
همیشه کنارت خواهم ماند؟ نمی خواهی....
مهربانم، ای خوب!
یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که این جا
بین آدم هایی، که همه سرد و غریبند با تو
تک و تنها، به تو می اندیشد
و کمی،
دلش از دوری تو دلگیر است....
مهربانم، ای خوب!
یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که چشمش ،
به رهت دوخته بر در مانده
و شب و روز دعایش اینست؛
زیر این سقف بلند، هر کجایی هستی، به سلامت باشی
و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد...
مهربانم، ای خوب! یاد قلبت باشد؛
یک نفر هست که دنیایش را،
همه هستی و رؤیایش را، به شکوفایی احساس تو، پیوند زده
و دلش می خواهد، لحظه ها را با تو، به خدا بسپارد....
مهربانم، ای خوب!
یک نفر هست که با تو
تک و تنها، با تو
پر اندیشه و شعر است و شعور!
پر احساس و خیال است و سرور!
مهربانم، ای یار، یاد قلبت باشد؛
یک نفر هست که با تو، به خداوند جهان نزدیک است
و به یادت، هر صبح، گونه سبز اقاقی ها را
از ته قلب و دلش می بوسد
و دعا می کند این بار که تو
با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی
و پر از عاطفه و عشق و امید
به شب معجزه و آبی فردا برسی…