گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

از کره گی دم نداشتن

... مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد( زور زد ) . دُم از جای کنده آمد . فغان از صاحب خر برخاست که " تاوان بده !" مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید ، بن بست یافت . خود را به خانه یی درافگند . زنی آنجا کنار حوض خانه چیزی میشست و بار حمل داشت ( حامله بود ) . از آن هیاهو و آواز در بترسید ، بار بگذاشت ( سِقط کرد ) . خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد . مردِ گریزان بر بام خانه دوید . راهی نیافت ، از بام به کوچه یی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت . مگر جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایهء دیوار خوابانده بود ؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد ، چنان که بیمار در حای بمُرد . پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !مَرد ، همچنان گریزان ، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افگند . پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد . او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !مرد گریزان ، به ستوه از این همه، خود را به خانهء قاضی افگند که " دخیلم! " . مگر قاضی در آن ساعت با زن شاکیه در حال نزدیکی بود . چون رازش فاش دید ، چارهء رسوایی را در جانبداری از او یافت : و چون از حال و حکایت او آگاه شد ، مدعیان را به درون خواند . نخست از یهودی پرسید .گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است . قصاص طلب میکنم .قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست . باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند !و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید ، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !جوانِ پدر مرده را پیش خواند .گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد ، هلاکش کرده است . به طلب قصاص او آمده ام .قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است ، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است . حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرودآیی ، چنان که یک نیمهء جانش را بستانی !

و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود ، به تأدیهء سی دینار جریمهء شکایت بیمورد محکوم کرد !چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود ، گفت : قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد . حالی میتوان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج )  این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند . طلاق را آماده باش !مردک فغان برآورد و با قاضی جدال میکرد ، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید .قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !صاحب خر همچنان که میدود فریاد کرد : مرا شکایتی نیست . محکم کاری را ، به آوردن مردانی میروم که شهادت دهند خر مرا  از گره گی دُم نبوده است


از " کتاب کوچه " ، اتْر احمد شاملو

جای پا

تصور ی داشتم ... خیال کردم که در کنار ساحل با خدا قدم می زنم. در هر قسمت، دو جای پا دیدم. یکی متعلق به من و دیگری به خدا . وقتی آخرین تصویر زندگی ام را دیدم. به جای پا روی شن، نگاه کردم. دیدم که چندین زمان در زندگی ام فقط یک جای پا بیشتر نیست. دریافتم که این در سخترین لحظات زندگی ام اتفاق افتاده. برای رفع ابهامم از خدا سوال کردم. «خدایا فرمودی اگر به تو ایمان بیاورم هیچ زمانی مرا تنها نخواهی گذاشت.دیدم که در سختترین لحظات زندگی ام فقط یک جای پا بیشتر نیست.چرا در زمانی که بیشترین نیاز به تو داشتم تنهایم گذاشتی؟» خدا فرمود:«بنده عزیزم تو را دوست دارم و تنهایت نمی گذارم و در مواقع سخت اگر یک جای پا می بینی، در آن لحظات، تو را به آغوش کشیدم. 

برگرفته از گروه اندیشه نیک

احساس امروز من ... کبود

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینمالا ای همنشین دل که یارانت برفت از یادجهان پیر است و بی​بنیاد از این فرهادکش فریادز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گلجهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقیاگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوستصباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیزشب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعینحدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتادبیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینممرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینمکه کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینمبیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینمکه سلطانی عالم را طفیل عشق می​بینمحرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینمکه غوغا می​کند در سر خیال خواب دوشینماگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینمهمانا بی​غلط باشد که حافظ داد تلقینم

واژه ای به نام (( پمبوخی ))

بعضی از واژه ها ممکنه که تو دایره المعارف معنای خاصی نداشته باشند ولی توی قلب آدم ها معنای ویژه ای دارند. 

یکی از اون واژه ها پمبوخی !!! 

 پمبوخی معنایی از سپیدی تپلی نرمی و ... رو به یاد میاره ولی تو لغت نامه قلب من جنس این واژه یه احساسه  

رنگ پمبوخی گلبهی و طعمش مثل انبه می مونه !!! 

این واژه اولین بار در احساسی ترین برخوردم با عزیزترین و مهربانترین دوستم خلق شد 

پمبوخی الان ۳ سال و چند ماه داره و خیلی سربه هواست 

بعضی وقتا نگرانش می شم ولی اون بازیگوشه  

چه می شه کرد خاصیت پمبوخی بودن اینه دیگه .

دختری از جنس ونوس

دهخدا در توضیح کلمه ونوس می گه : 

 

ونوس یا زهره خدایی از خدایان یونان که الهه جمال و زیبایی بود. ربةالنوع زیبایی یونان قدیم و دختر ژوپیتر. خدای خدایان او را به وولکانوس داد. ونوس را در سراسر یونان و روم ستایش میکردند و از او مجسمه های زیبای فراوان به دست آمده است .  

 

ولی در دایره المعارف زندگی من ونوس تنها الهه نیست . زهره یک ستاره همجوار ماه نیست . ونوس داستان تب و تابی است جاویدان از آغاز تا ... 

 

البته در قانون ما عشق و دوست داشتن ((تا)) نداره !