گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

جنبش تن باکو

جنبش تن باکونگران نباش

چیز مهمی نیست

به نبودن‌ت عادت می‌کنم

اصلاً وقتی نیستی

خلاقیت‌م گل می‌کند

نمی‌گویم راضی‌‌ام

اما بارها بعدِ رفتن‌ت

سر از کشف الکل درآورده‌ام 

 

 

 سجاد گودرزی ـ جنبش تن‌باکو

...

نیستی ... نیستی

نیستی ... نیستی

نیستی ... نیستی

سالهاست که یادم رفته صرفِ اون شیش حالت فعل رو. خیلی وقته که دیگه بجای تموم مفرد و جمع‌ها، صرف می‌کنم، فقط همین تک حالتِ دوم شخصِ مفرد رو که زندگی بدون دوم شخص مفرد، یعنی مرگ و من چقدر خوشبخت‌م که تو روزی بودی و من تا آخر عمر می‌تونم از تو بگم و صرف کنم تموم فعل‌های دوم شخص مفردی رو که رد و نشونی از تو داره، هر چقدر هم که فعل‌ها خزون کرده و ماضی شده باشه، حتی ماضی خیلی بعید.

شطرنج دو سَر باخت

آدمهای پیچیدهآدم‌هایی که شناسنامه‌ی صادره از ایران دارند و عمدتاً زندگی کردند توی همین کشور و یا خارج از ایران هستند ولی در کنار خانواده‌هایی که فرهنگ و رَسم و رسوم و سُنت‌های خوب و بدِ ایرانی رو دارند، معمولاً آدم‌های پیچیده‌تری هستند نسبت به سایر قومیّت و ملیت‌های دیگه. استاندارد و فرمول نیست که صرفاً تجربه‌ی شخصی خودمه.

زندگی توی این کشور و سَرو‌کله زدن با آدم‌های پیچیده‌ی چون خودمون، درگیری با محیط و اجتماع و قوانین هزارتویی و خیلی عوامل دیگه، ازمون آدم‌های بشدت پیچیده‌ی ساخته. نه سادگی که هالو بودن رو با خودش یدک بکشه خوبه و نه پیچیدگی تا این حد که حتی خیلی وقت‌ها خودمون هم گـُه‌گیجه بگیریم از وجود و حضور و شخصیت و ماهیتِ خودِ خودمون که عینهو کلافِ سر در گـُم، سر و تَه شخصیت‌مون از دار قالی دررفته.

دوستانی که تجربه‌ی زندگی در کنار ملیت‌های مختلف رو دارند بهتر می‌تونند نظر بدن که ما ایرانی‌ها حتی در جوامع شرقی و غربی خارج از ایران چقدر محافظه‌کار، محتاط و پیچیده هستیم. در جایی که دیگه نه از آدم‌های ایرانی دور و برمون خبریه و نه از اجتماع و قوانین و سُنت‌های ایرانی.

این پیچیده‌گی و این محافظه‌کاری که خیلی‌هامون اسم‌ش رو گذاشتیم سیاست با ما هست. مرز جغرافیایی نمی‌شناسه و بدتر از همه (در خیلی از موارد) مرز جسمی، روحی و حسی هم نمی‌شناسه. کانادا و مالزی باشی و ایرانی‌ی که بشدت پیچیده است و محافظه‌کار، خیلی نمی‌تونه ایراد داشته باشه. می‌تونی با هزار و یک بهونه، توجیه کنی این اخلاق رو ولی اگه این پیچیده‌گی رو با خودت ببری توی یه رابطه، توی یه زندگی، زیر یه سقف، توی یه تخت، بنظر می‌تونه عامل مهمی باشه برای تخریب.

ایرانی هستیم و آدم‌هایی بشدت پیچیده. محافظه‌کار. محتاط. سیاسی. هیچ سلامی رو بدون در نظر گرفتن علیک‌ش به کسی نمی‌گیم. هیچ قدمی رو بدون حساب و کتاب طول و عرض اتاق و راه‌رو برنمی‌داریم. هیچ کولی رو به کسی نمی‌دیم تا وقتی مطمئن باشیم که فردا می‌تونیم سوار طرف بشیم و تا ثریا باهاش یریم. شاید همه‌ی این خصلت‌ها که خیلی‌هامون نوعی زرنگی می‌دونیم تا بیرونِ در خونه که معتقدیم همه گـُرگ هستن و قصد پاره کردن‌مون رو دارند، جواب بده ولی وقتی پیچیده‌ بودن و محافظه‌کاری وارد حریم خونه و بخصوص رابطه میشه، وقتی نمیگیم از حس‌هامون، قایم‌ش می‌کنیم که طرفِ مقابل بابت گفتن یه دوستت دارم پُررو نشه! وقتی خودمون معما طرح می‌کنیم و خودمون بجای طرفِ مقابل حل‌ش می‌کنیم، مطمئن باشیم داریم سنگِ بنا رو از زیر برمی‌داریم که هر لحظه امکان داره فرو بریزه این ساختمون.

آدمهایی با روابط شطرنجی!زندگی مثل بازی شطرنجه. نه برای ما که برای همه‌ی آم‌های این کره زمین. کشورها و آدم‌های دیگه ساده گرفتند قواعدِ این بازی رو و وقتی کسی نشست روبروشون احترام گذاشتند به دید و حرکتِ مهره‌های شطرنج طرف مقابل‌ و ما یاد گرفتیم پیچیده باشیم و سخت کنیم قوانین این بازی رو. یاد گرفتیم که نگیم از فکرمون. حس‌مون. یاد گرفتیم که حتی شطرنج رو هم تنهایی بازی کنیم. پیاده‌ی سفید رو تکون بدیم و بدون اینکه منتظر حرکت طرفِ مقابل‌مون باشیم، خودمون بریم پشت اون صفحه و اسب سیاه رو حرکت بدیم.

بازی برای خیلی از ما آدم‌هایی که اینجور پیچیده هستیم، تنیده هستیم در تار و پود و سیم خاردار کشیدیم دور و بر خودمون، برای مایی که این اجازه رو نمیدیم کسی وارد این حریم بشه، برای مایی که برای یک دوست‌ت دارم، تمام عوامل فیزیکی و متافیزیکی رو درنظر می‌گیریم، قطعاً یه بازی دو سَر باخته.

کوچه بن بست

در چوبیای کاش زمین اینجور گـِرد نبود. صاف بود. مثل یه دَشت. مثل یه کوچه‌ی بُن‌بست. خسته از این همه راه، وقتی که پیدایت نمی‌کردم، یادداشتی می‌نوشتم. می‌چسبوندم تـَه اون کوچه‌ی بُن‌بست. کنار پلاکِ شاید 1+12. بالای همون در چوبی. کلون زنگ‌زده.

روزگاره! شاید وقتی پی اون بچه‌ی بازیگوش، شهر رو می‌گشتی، گذرت میوفتاد به همون کوچه‌ی بُن‌بست. دست خط‌م رو می‌شناختی. یادداشت‌م رو می‌خوندی و می‌فهمیدی که من تا کجاها که دنبالت بودم.

ای کاش زمین اینجور گـِرد نبود.