گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

تقسیم

تقسیم / پیرو کیارا[سکوتی طولانی شد و بعد صدای کفش‌هایی آمد که زمین افتاد. کمی بعد صدای خش‌خش پارچه‌ای از بغل اعترافخانه به گوش کشیش رسید. سری بیرون برد و دید که از یکی از فرشته‌های چوبی شلواری آویزان است. در همان حالی که نگاه می‌کرد دستی بالا آمد و پیراهنی را به یکی دیگر از برآمدگی‌های چوبی بند کرد.

تارسیلا می‌گفت:"گرمم است" و از لحن‌ش معلوم بود که لباس‌هایش را درمی‌آورد. کشیش سردش شده بود. لرزه‌ایی در سرتاپای بدن‌ش می‌دوید و نای آن را نداشت که حتی یک انگشت‌ش را تکان بدهد. دن‌کازیمیرو هر دو دستش را روی صورت‌ش گذاشته بود و فقط دماغ سرخ براق‌ش دیده می‌شد.

در چنین وضعیتی بود که دو کشیش کلمات قبیحی را شنیدند که تارسیلا برای تحریک معشوقش به زبان می‌آورد و او هم با کلمات نامفهومی جواب میداد. بعد از آن صدای نفس‌ها و ناله‌ها و جیغ‌های بهـت‌آوری که از پشت اعترافخانه بلند می‌شد و زیر طاقی‌های تالار می‌پیچید و مثل سروصدای گنگ یک نبرد بی وقفه‌ی بی‌رحمانه همه‌ی زوایای تالار را پُر می‌کرد. کشیش ارشد هم مثل دن‌کازیمیرو دست‌هایش را روی صورت‌ش گذاشت و شَست‌هایش را در گودی گوش‌هایش فرو کرد.

بعد از مدتی که به نظرش بسیار طولانی آمد صدای منظم فنر و بعد لگدی را شنید که پنداری پای برهنه‌ای به دیوار‌ی اعترافخانه زد و دوباره سیل کلماتی به راه افتاد که از دهن تارسیلا بیرون می‌زد اما به نظر کشیش از قعر جهنم می‌آمد.]

با خوندن تقسیم خوشحال میشی که هستند کتاب‌های خیلی خوبی که تو هنوز نخوندی و همین میتونه بهونه‌ای باشه برای زنده بودن و نفس کشیدن‌ت! بنا به گفته‌ی بسیاری از منتقدان تقسیم، بهترین داستان پیرو کیارا ی ایتالیایی است.

امرنتزیانو پارونتزینی کارمند دون پایه‌ اداره‌ی دارایی به شهر کوچیکی منتقل میشه. شخصیت، مَنش و خلق‌و‌خویی کاملاً کارمندی که انگاری ساعت به اونجاش بسته شده و همه چیز خیلی مرتب و منظم پیش میره تا اینکه با خانواده‌ایی آشنا میشه که فقط از کل خونواده، سه تا دختر زشت و عَذب باقی موندن. پارونتزینی برای حساب کتاب‌‌های اداره دارایی و کمک به خواهران وارد خونه‌ای میشی که تا اون موقع حریم و حرمت خاصی داشت و با مهارت و زرنگی زحمت هر سه خواهر رو می کشه و  ...

خوشحال‌م که در سال 84 تقسیم چاپ شد و امیدوارم که آقایون فیل‌شون یاد هندوستان نکنه تا در تجدید چاپ کتاب رو بفرستن قاطی باقالی‌ها! با شرایط فعلی شک نکنید که تقسیم از دست‌شون در رفته وگرنه این کتاب، کتابی نیست که توی شرایط امروز جامعه اجازه چاپ داشته باشه و جایی لابه‌لای کتاب‌ها. من اگه جای شما بودم همین امروز تقسیم را می‌خریدم و میخوندم.

تقسیم / پیرو کیارا / ترچمه مهدی سحابی / نشر مرکز / ۱۹۵ صفحه / ۳۸۰۰ تومان

بیایید قبول کنید که، هست


خبر کوتاه است!

یکی از فرمانده‌هان ایستگاه فضایی بین‌المللی فاش ساخت که فضانوردان از انجام سکس در فضا منع شده‌اند.

این سخنان را آلن پوین دکستر (که به تازگی فرمانده‌هی یکی از ماموریت‌های شاتل را بر عهده داشته است) در جمع خبرنگاران در توکیو عنوان کرد. وی در پاسخ به پرسش خبرنگاران در ارتباط با انجام ســکــس توسط فضانوردان گفت: "ما گروهی حرفه‌ای هستیم. ما با احترام با یکدیگر رفتار می‌کنیم و روابط کاری فوق‌العاده با هم داریم. روابط خصوصی برایمان اهمیت ندارد و نخواهد داشت".

با توجه به افزایش زنان فضانورد و پیوستن آنها به فضانوردان مرد برای انجام ماموریت‌هایی فضایی، فرمانده‌هان ناسا می‌بایست خود را برای مواجه با احتمال اینکه تمایلات زمینی در فضا، بین فضانوردان حاکم شود، آماده کنند.

پزشکان نیز معتقدند با توجه به خطرات احتمالی که نوزدان را تهدید می‌کند، باید مانع انجام ثکـ.ـس توسط فضانوردان در ماموریت‌های فضایی شد. البته بی‌وزنی در فضا مشکلاتی را برای فضانوردان جهت انجام سکس ایجاد می‌کند و شخص سومی برای اینکه پوزیشن سکس فضانوردان را تنظیم نماید، مورد نیاز است.

*********

قطعاً فارغ از تمام تابوهایی که این فعل‌ و‌ انفعال (که حتی من از ترس فیل‌تر شدن جرات نوشتن اسم‌ش رو هم ندارم) داره این موضوع می‌تونه آدم رو به تفکر بندازه. تفکر در رابطه با اینکه آدم‌هایی که اون سَر دنیا نشستن، دارن به چی فکر می‌کنند و زندگی رو از چه زاویه‌ای نگاه می‌کنند. دغدغه‌هاشون چیه. روابط و نیازهای انسانی رو که ما توی ایران، بیخ تا بیخ سَر می‌بریم و بکل منکر می‌شیم رو اون‌‌ها حتی توی سفر به کره ماه و مریخ هم بخوبی می‌بینند و این خواسته‌ها رو لمس می‌کنند و حالا هم دنبال برطرف کردن مشکلات به بهترین شکل ممکن هستند.

نمیشه از این غرایز طبیعی گذشت. غرب هم سال‌ها و قرن‌ها تلاش کرد تا  این غریزه را نابود کنه! ولی موفق نشد. باید سر تسلیم فرود آورد هم در برابر این! و هم در برابر نیازها و خواسته‌های انسانی. نمیشه فاکتور گرفت این انرژی‌یه رو که وقتی قرار باشه سرش رو بگیری، طغیان می‌کنه و میزنه و همه‌ی طبیعت رو خراب و ویران می‌کنه و حالا ناسا علاوه بر اینکه سفینه و شاتل و آدم می‌فرسته به فضا، تلاش می‌کنه تا تعادل درست و منطقی هم برقرار کنه بین فراز و فرودهای نیازهای آدمی. اونهم نه روی زمین، که بـَر سیاره‌ی مشتری. کنار دست اورانوس. توی مسیر جاده‌ی شیری. یعنی همون جایی که خورشید مذاب می‌کنه همه‌ی ورا و ماورا رو، آدمیزاد میل به روابط آنچنانی داره. اَللهُ اَکبَر.

مدتی‌یه که این چند خط نوشته‌ی بالا، بد جوری ذهن‌م رو درگیر کرده. ما کجا و اون‌ها کجا توی تک‌تک این واژه‌ها عینهو وزغ زده بیرون و داره با تمسخر نگاه‌مون می‌کنه. و چقدر سرپوش گذاشتیم. چقدر ندیدیم. چقدر دیدیم و خودمون رو زدیم به کوچه‌ی علی چپ. توی این فرهنگ و مملکت، کوچه‌ی علی چپ شلوغتر از تمام اتوبان‌های آمریکاست!

هست. وجود داره. قد می‌کشه و جلوش رو که به اشتباه بگیری تنوره می‌کشه عینهو اژدها. پس حالا که نمیشه سرش رو بُرید، باید راه‌های درست و منطقی برطرف شدن این نیاز رو پیدا کرد.

شعب ابوطالب


مملکت شده عینهو صدر اسلام! شاید هم دستور الهی باشه و ما خبر نداریم از این اتفاقات ماورایی و فرامادی. شاید توی پیشونی و طالع‌ تک‌تک‌مون نوشته. حضرت جبرئیل نیست که اگه بود حتماً دوباره وحی نازل میشد، البته اینبار در سرزمین پارسی.

آره حتماً مُقدّر شده که هجرت کنیم. اون سال‌ها، هجرت از مکه به مدینه بود و حالا از ایران به ناکجاآباد. اون سال‌ها، پیغمبر خودش هم نموند و رفت و حالا پیر و جوون هر کدوم‌مون یه فایلی توی دفتر وکیل مهاجرت و یا سفارت‌خونه‌ایی داریم. امروز من و فردا تو، پشت میزی می‌شینیم و جواب میدیم به سوالاتِ خانم و آقای هم‌وطنی که فارسی حرف میزنه و سر ظهر، آبگوشتِ بُزباش می‌خوره ولی فخر می‌فروشه به من و تو بخاطر اقامت و پاسپورتِ کشوری، بغیر از کشور خودش. ایرانی هستیم و افتخارمون به پاسپورت کاناداست. اقامت استرالیا. گرین‌کارت آمریکا.

امروز تو روبروی وکیل می‌شینی و هی عدد و نُمره‌های مدرکِ تحصیلی و تافل و آیلس خودت و همسرت رو کم و زیاد می‌کنی تا ببینی میرسی به اون کفِ عددهای کشور کانادا تا وکیل این خبر خوش رو بهت بده که بزودی کارت درست میشه و راهی مونترال و ونکور و تورنتو میشی و دو سه تا عکس لُختی و قدی از خودت، کنار آبشار نیاگارا میندازی و ایمیل می‌کنی برای تمام دوستان و فک و فامیل‌ت تا همه بدونند که تو چقدر خوشبختی که نَفس می‌کشی زیر آسمونِ یه مملکت دیگه . همه دارند میرن. هر کسی رو که توی خیابون و حتی بیابون‌های وسط کویر مرنجاب می‌بینی داره میره. پوشه به بغل توی خیابون میره تا به وقتِ سفارت برسه و بدون روسری و با دوست‌هاش توی بیابون اومده تا آخرین عکس‌های یادگاری‌ش رو توی سرزمین مادری بگیره تا توی غربت قاب کنه و بذاره گوشه‌ی اطاق. سرزمینی که همه با لعن و نفرین ترک‌ش می‌کنند ولی خیل‍ی زود دل‌شون براش تنگ میشه و چه خوشبختن اونهایی که سالها رفتن و دل‌شون تنگ نشده برای این تکه پاره‌ای که بهش میگن وطن.

همه دارن میرن. مملکت شده عینهو صدر اسلام و ظاهراْ مهاجرت از اَهم وظایف است و واجب است بر هر زن و مرد مسلمان و غیرمسلمان ایرانی که فقط یک ملیت و یک اقامت و یک پاسپورت دارد.