گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

گنبدهای فیروزه ای

Email : Soofastaei@entc.org.ir

جنبش تن باکو

جنبش تن باکونگران نباش

چیز مهمی نیست

به نبودن‌ت عادت می‌کنم

اصلاً وقتی نیستی

خلاقیت‌م گل می‌کند

نمی‌گویم راضی‌‌ام

اما بارها بعدِ رفتن‌ت

سر از کشف الکل درآورده‌ام 

 

 

 سجاد گودرزی ـ جنبش تن‌باکو

شطرنج دو سَر باخت

آدمهای پیچیدهآدم‌هایی که شناسنامه‌ی صادره از ایران دارند و عمدتاً زندگی کردند توی همین کشور و یا خارج از ایران هستند ولی در کنار خانواده‌هایی که فرهنگ و رَسم و رسوم و سُنت‌های خوب و بدِ ایرانی رو دارند، معمولاً آدم‌های پیچیده‌تری هستند نسبت به سایر قومیّت و ملیت‌های دیگه. استاندارد و فرمول نیست که صرفاً تجربه‌ی شخصی خودمه.

زندگی توی این کشور و سَرو‌کله زدن با آدم‌های پیچیده‌ی چون خودمون، درگیری با محیط و اجتماع و قوانین هزارتویی و خیلی عوامل دیگه، ازمون آدم‌های بشدت پیچیده‌ی ساخته. نه سادگی که هالو بودن رو با خودش یدک بکشه خوبه و نه پیچیدگی تا این حد که حتی خیلی وقت‌ها خودمون هم گـُه‌گیجه بگیریم از وجود و حضور و شخصیت و ماهیتِ خودِ خودمون که عینهو کلافِ سر در گـُم، سر و تَه شخصیت‌مون از دار قالی دررفته.

دوستانی که تجربه‌ی زندگی در کنار ملیت‌های مختلف رو دارند بهتر می‌تونند نظر بدن که ما ایرانی‌ها حتی در جوامع شرقی و غربی خارج از ایران چقدر محافظه‌کار، محتاط و پیچیده هستیم. در جایی که دیگه نه از آدم‌های ایرانی دور و برمون خبریه و نه از اجتماع و قوانین و سُنت‌های ایرانی.

این پیچیده‌گی و این محافظه‌کاری که خیلی‌هامون اسم‌ش رو گذاشتیم سیاست با ما هست. مرز جغرافیایی نمی‌شناسه و بدتر از همه (در خیلی از موارد) مرز جسمی، روحی و حسی هم نمی‌شناسه. کانادا و مالزی باشی و ایرانی‌ی که بشدت پیچیده است و محافظه‌کار، خیلی نمی‌تونه ایراد داشته باشه. می‌تونی با هزار و یک بهونه، توجیه کنی این اخلاق رو ولی اگه این پیچیده‌گی رو با خودت ببری توی یه رابطه، توی یه زندگی، زیر یه سقف، توی یه تخت، بنظر می‌تونه عامل مهمی باشه برای تخریب.

ایرانی هستیم و آدم‌هایی بشدت پیچیده. محافظه‌کار. محتاط. سیاسی. هیچ سلامی رو بدون در نظر گرفتن علیک‌ش به کسی نمی‌گیم. هیچ قدمی رو بدون حساب و کتاب طول و عرض اتاق و راه‌رو برنمی‌داریم. هیچ کولی رو به کسی نمی‌دیم تا وقتی مطمئن باشیم که فردا می‌تونیم سوار طرف بشیم و تا ثریا باهاش یریم. شاید همه‌ی این خصلت‌ها که خیلی‌هامون نوعی زرنگی می‌دونیم تا بیرونِ در خونه که معتقدیم همه گـُرگ هستن و قصد پاره کردن‌مون رو دارند، جواب بده ولی وقتی پیچیده‌ بودن و محافظه‌کاری وارد حریم خونه و بخصوص رابطه میشه، وقتی نمیگیم از حس‌هامون، قایم‌ش می‌کنیم که طرفِ مقابل بابت گفتن یه دوستت دارم پُررو نشه! وقتی خودمون معما طرح می‌کنیم و خودمون بجای طرفِ مقابل حل‌ش می‌کنیم، مطمئن باشیم داریم سنگِ بنا رو از زیر برمی‌داریم که هر لحظه امکان داره فرو بریزه این ساختمون.

آدمهایی با روابط شطرنجی!زندگی مثل بازی شطرنجه. نه برای ما که برای همه‌ی آم‌های این کره زمین. کشورها و آدم‌های دیگه ساده گرفتند قواعدِ این بازی رو و وقتی کسی نشست روبروشون احترام گذاشتند به دید و حرکتِ مهره‌های شطرنج طرف مقابل‌ و ما یاد گرفتیم پیچیده باشیم و سخت کنیم قوانین این بازی رو. یاد گرفتیم که نگیم از فکرمون. حس‌مون. یاد گرفتیم که حتی شطرنج رو هم تنهایی بازی کنیم. پیاده‌ی سفید رو تکون بدیم و بدون اینکه منتظر حرکت طرفِ مقابل‌مون باشیم، خودمون بریم پشت اون صفحه و اسب سیاه رو حرکت بدیم.

بازی برای خیلی از ما آدم‌هایی که اینجور پیچیده هستیم، تنیده هستیم در تار و پود و سیم خاردار کشیدیم دور و بر خودمون، برای مایی که این اجازه رو نمیدیم کسی وارد این حریم بشه، برای مایی که برای یک دوست‌ت دارم، تمام عوامل فیزیکی و متافیزیکی رو درنظر می‌گیریم، قطعاً یه بازی دو سَر باخته.

بـه رنگ ارغـوان

پوستر فیلم به رنگ ارغوانهر چی فکر کردم متوجه نشدم که چرا به رنگ ارغوان آخرین فیلم حاتمی‌کیا، 5 سال غُل و زنجیر شده بود. فیلمی خوب و دیدنی، که گذر زمان باعث نشده بوی نا و کهنگی بگیره. 

حاتمی‌کیا نشون داده که صرفاً فیلمساز جبهه و جنگ نیست که قواعد ساخت توی این عرصه رو هم بخوبی بلده. آدمهایی که بعد از جنگ، تیر و تفنگ رو گذاشتن کنار و اومدن توی عرصه‌های مختلف اجتماعی و حاتمی‌کیا قصه‌ها‌ی زندگی‌شون رو برای ما تعریف کرده، معمولاً شخصیت‌های موندگاری شدند. آدمهایی که صرفاً یه سری حرف و دیالوگ و شعارهای گشاد گشاد نبودند که باعث بشه ماها از دیدن‌شون واخورده بشیم و رومون رو برگردونیم.

دکمه‌ی پیراهن‌شون تا اون بالای بالا بسته نشده که اگر هم بسته شده، باعث شده تا بیشتر دوست‌شون داشته باشیم. مبارزانی که حتی بعد از جنگ، به کشور دیگه‌ای پناهنده میشن و همین صداقتِ داستان‌های حاتمی‌کیاست که خودش و فیلم‌ها و شخصیت‌های داستان‌ش رو برای ما دوست‌داشتنی می‌کنه و اینبار حاتمی‌کیا حتی از همین فضایی که بخوبی می‌تونه آدمهاش رو برای ما بسازه، جدا میشه تا در ژانری جدید، سبکی که توی سینمای ایران کمتر کسی جرات کرده به اون نزدیک بشه، به رنگ ارغوان رو بسازه.

 

هوشنگ ستاری (با بازی خوب حمید فرخ‌نژاد) ماموریت پیدا می‌کنه تا ارغوان کامرانی، دختر دانشجویی که در دل جنگل درس می‌خونه را تحت نظر داشته باشه تا از این راه به شفق پدر ارغوان دسترسی پیدا کنه. شفق خارج از ایران و بر علیه دولت و حکومت اقداماتی انجام میده و چون حالا دیگه مهره سوخته است گروهی سعی در کشتن شفق دارند. در این بین مامور امنیتی دل به ارغوان می‌بنده و .... 

استفاده از اون کدهایی که توی نامه‌ (ایمیل‌ها) رد و بدل میشه توی تیتراژ فیلم ایده جالبی بود که من خوشم اومد. توی تمام ایمیل‌های رسیده به شهاب 8 که مامور اطلاعاتی بود اون خودش باید کدها رو تبدیل به فونت‌های خوانا می‌کرد ولی توی صحنه‌ی که به کمک ارغوان میره، خواننده می‌بینه که روی صفحه‌ی لب‌تاب، کدها خودبه‌خود تبدیل به تِکست و متن شده! 

حمید فرخ‌نژاد _ به رنگ ارغوانقاعدتاً وقتی دستگاه شنود داخل گوشی تلفنِ منزل ارغوان کار گذاشته میشه، بعد از گذاشتن گوشی تلفن، باید شنود قطع بشه ولی در تماس آخری که پدر ارغوان با دخترش داشت بعد از قطع تلفن توسط ارغوان، پدر که می‌دونه تلفن داره شنود میشه با ماموران اطلاعاتی صحبت می‌کنه! بنظرم اگر این حرفهایی که من فردا به دیدن دخترم میام و از شما هم نمی‌ترسم و .... بین پدر و خودِ ارغوان رد و بدل میشد خیلی بهتر از این سکانسی‌یه که دختر تلفن رو قطع می‌کنه و پدر شروع به صحبت با ماموران اطلاعاتی می‌کنه. این صحنه حتی اگه از لحاظ فنی هم ایرادی نداشته باشه ولی بدجوری توی ذوق میزنه. 

 

جایکه فرخ‌نژاد قراره خودش رو بکشه و اسلحه رو میذاره روی شقیقه‌اش و شلیک می‌کنه اصلاً مشخص نشد که چه جوری ‌فشنگ از داخل اسلحه دراومده و روی لب‌تابشه. اون رو کی و کی درآورد من که نفهمیدم!

هر چند توی این فیلم دیگه مثل فیلم‌های قبلی حاتمی‌کیا از اون دیالوگ‌های خوب و بیادموندنی هیچ خبری نیست. هر چند انتخاب بازیگرها خوب انجام نشده. خزر معصومی بازی سرد و بی‌روحی انجام میده. رضا بابک وصله‌ی کاملاً ناجوریه توی فیلم. شخصیتِ دوست و همکلاس ارغوان (کوروش تهامی) اصلاً ساخته و پرداخته نشده ولی در مجموع به رنگ ارغوان رو دوست داشتم.

تقسیم

تقسیم / پیرو کیارا[سکوتی طولانی شد و بعد صدای کفش‌هایی آمد که زمین افتاد. کمی بعد صدای خش‌خش پارچه‌ای از بغل اعترافخانه به گوش کشیش رسید. سری بیرون برد و دید که از یکی از فرشته‌های چوبی شلواری آویزان است. در همان حالی که نگاه می‌کرد دستی بالا آمد و پیراهنی را به یکی دیگر از برآمدگی‌های چوبی بند کرد.

تارسیلا می‌گفت:"گرمم است" و از لحن‌ش معلوم بود که لباس‌هایش را درمی‌آورد. کشیش سردش شده بود. لرزه‌ایی در سرتاپای بدن‌ش می‌دوید و نای آن را نداشت که حتی یک انگشت‌ش را تکان بدهد. دن‌کازیمیرو هر دو دستش را روی صورت‌ش گذاشته بود و فقط دماغ سرخ براق‌ش دیده می‌شد.

در چنین وضعیتی بود که دو کشیش کلمات قبیحی را شنیدند که تارسیلا برای تحریک معشوقش به زبان می‌آورد و او هم با کلمات نامفهومی جواب میداد. بعد از آن صدای نفس‌ها و ناله‌ها و جیغ‌های بهـت‌آوری که از پشت اعترافخانه بلند می‌شد و زیر طاقی‌های تالار می‌پیچید و مثل سروصدای گنگ یک نبرد بی وقفه‌ی بی‌رحمانه همه‌ی زوایای تالار را پُر می‌کرد. کشیش ارشد هم مثل دن‌کازیمیرو دست‌هایش را روی صورت‌ش گذاشت و شَست‌هایش را در گودی گوش‌هایش فرو کرد.

بعد از مدتی که به نظرش بسیار طولانی آمد صدای منظم فنر و بعد لگدی را شنید که پنداری پای برهنه‌ای به دیوار‌ی اعترافخانه زد و دوباره سیل کلماتی به راه افتاد که از دهن تارسیلا بیرون می‌زد اما به نظر کشیش از قعر جهنم می‌آمد.]

با خوندن تقسیم خوشحال میشی که هستند کتاب‌های خیلی خوبی که تو هنوز نخوندی و همین میتونه بهونه‌ای باشه برای زنده بودن و نفس کشیدن‌ت! بنا به گفته‌ی بسیاری از منتقدان تقسیم، بهترین داستان پیرو کیارا ی ایتالیایی است.

امرنتزیانو پارونتزینی کارمند دون پایه‌ اداره‌ی دارایی به شهر کوچیکی منتقل میشه. شخصیت، مَنش و خلق‌و‌خویی کاملاً کارمندی که انگاری ساعت به اونجاش بسته شده و همه چیز خیلی مرتب و منظم پیش میره تا اینکه با خانواده‌ایی آشنا میشه که فقط از کل خونواده، سه تا دختر زشت و عَذب باقی موندن. پارونتزینی برای حساب کتاب‌‌های اداره دارایی و کمک به خواهران وارد خونه‌ای میشی که تا اون موقع حریم و حرمت خاصی داشت و با مهارت و زرنگی زحمت هر سه خواهر رو می کشه و  ...

خوشحال‌م که در سال 84 تقسیم چاپ شد و امیدوارم که آقایون فیل‌شون یاد هندوستان نکنه تا در تجدید چاپ کتاب رو بفرستن قاطی باقالی‌ها! با شرایط فعلی شک نکنید که تقسیم از دست‌شون در رفته وگرنه این کتاب، کتابی نیست که توی شرایط امروز جامعه اجازه چاپ داشته باشه و جایی لابه‌لای کتاب‌ها. من اگه جای شما بودم همین امروز تقسیم را می‌خریدم و میخوندم.

تقسیم / پیرو کیارا / ترچمه مهدی سحابی / نشر مرکز / ۱۹۵ صفحه / ۳۸۰۰ تومان